تا ساعتی دیگر وارد خاک عراق میشویم؛ اما بعضیها انگار همین حالا دلهایشان گره خورده به ایوان نجف، ضریح ششگوشه و گلدستههای طلایی حضرت عباس(ع). مداح، با همان صدای خسته و گرفته شبانه، دارد زیارت عاشورا میخواند و همه زمزمه میکنند. کمی بعد صدا میپیچد در اتوبوس:
«نسیمی جانفزا میآید... بوی کربوبلا میآید...» جاده تاریک است، اما حالوهوای داخل اتوبوس روشن. یکی چفیهاش را روی چشم کشیده، شاید گریهاش را پنهان کند. دیگری به سینهاش میزند و... فقط چند کیلومتر دیگر تا خاک عراق فاصله است، اما دلهای این خدام، کیلومترها جلوتر است.
{$sepehr_key_141110}